امام حسین و آزادی

نظرتان در باره ی این وبلاگ چیست؟

آمار مطالب

کل مطالب : 127
کل نظرات : 1

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 2

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 16
باردید دیروز : 2
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 438
بازدید سال : 617
بازدید کلی : 105251

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بانک مقالات و نرم افزار اسلامی و آدرس jalaluddin.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 18
بازدید ماه : 438
بازدید کل : 105251
تعداد مطالب : 127
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Online

دانلود رایگان بازی - نرم افزار

تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : سبحان دانش
تاریخ : پنج شنبه 21 مهر 1398
نظرات

 

 
کلیدواژه ها:
آزادی ، نفی ذلت ، کرامت ، عزت ،عاشورا و امام حسین (ع) .
مقدمه:
حادثه کربلا و شهادت امام حسین (ع) از مهمترین قضایا و از پرافتخارترین فصول تاریخ اسلام است. عاشورا حادثه ای محدود به یک منطقه کوچک جغرافیایی نیست؛ بلکه یک مکتب باعظمت و بی مانندی است که از آغاز تا انجام گیتی پایدار می ماند. عاشورا تنها مکتبی است که با آموختن درسهای آن می توان با تمام مشکلات موجود در جوامع بشری در هر زمان و مکانی فایق آمد و آنها را با الهام گیری از مکتب اما م حسین (ع) برطرف ساخت.                                                   
یکی از درس های بسیار مهمی که امام حسین (ع) همانند سایر درس های عاشورا به طور عملی به انسان ها آموخت، درس آزادی بود. آزادی در مکتب امام حسین (ع) با آنچه در غرب به عنوان آزادی مطرح است، تفاوت ماهوی دارد. اسلام نگرش خاصی نسبت به انسان و توانمندی های او دارد. انسان در اندیشه اسلامی جانشین خداوند در روی زمین است،برای اعمالش در پیشگاه خداوند مسئول بوده و قیّم و حافظ زمین است، زمینی که حق حاکمیتی بر آن به وی داده شده است، مشروط بر این که به خودش به عنوان آن شخصیت زمین محوری که به « صورت خداوند » آفریده شده ؛ یعنی یک موجود خداگونه که در این عالم زندگی می کند، ولی برای جاودانگی آفریده شده است وفادار بماند. مسلماً جهان بینی انسانی که با ایده اسلامی در دنیا زندگی می کند با آن انسانی که همه چیز را محدود در این دنیای مادی می بیند و هدفی جز زندگی دنیوی برای خویش قائل نیست، کاملاً متفاوت است
دراین نوشتار ابتدا به مفهوم آزادی از دیدگاه برخی از دانشمندان غربی می پردازیم، در ادامه به طور خلاصه به نگرش خاصی که اسلام نسبت به توانمندی های انسان دارد اشاره می شود، و در پایان به بررسی آزادی از دیدگاه امام حسین (ع) خواهیم
مفهوم آزادی:
واژه ی «آزادی» در لغت به معنای رهایی، خلاص، قدرت عمل، انتخاب، خلاف بندگی و اسارت واجبار به کار رفته است.
دهخدا در لغت نامه ی خویش آزادی را چنین معنا می کند:
آزادی: (به معنای) عتق، حریّت، اختیار، خلاف بندگی، و رقیت و عبودیت و اسارت و اجبار، قدرت عمل و ترک عمل، قدرت انتخاب و رهایی است.[1]
درباره ی تعریف آزادی باید اذعان نمود که تعریف جامع و مانع از آن غیرممکن است؛ زیرا تا هنوز هیچ اندیشمندی تعریف کامل و جامعی از آن (که مورد قبول همگان واقع شود ) ارائه نکرده است. تعاریف متعددی که از سوی اندیشمندان درباره ی آزادی ارائه شده است، بهترین گواه بر پیچیدگی آن است. بنا به گفته ی آیزایا برلین بیش از دویست معنای گوناگون برای آن ضبط و شناسایی شده است.[2]
منتسکیو در این باره می گوید:
«هیچ کلمه ای به اندازه ی کلمه ی آزادی اذهان را متوجه نساخته است و به هیچ کلمه ای معانی مختلف مانند کلمه ی آزادی داده نشده است.»[3]
یاسپرس از اندیشمندان معاصر، نیز بر این باور است که تعریف قانع کننده ای از آزادی امکان ندارد. وی تأکید می کند که فهم معنای آزادی برای همیشه دور از تصور فهم باقی خواهد ماند.[4]
شهید مطهری مسأله آزادی را از مسائل پیچیده معرفی کرده و می گوید:
«...بدون تردید یکی از معضلات بزرگی که تاکنون فکر دانشمندان را به خود متوجه ساخته، این مسأله (آزادی و اختیار) است و بسیار کم دیده می شود که کسی در این مسأله وارد شده باشد و جمیع جوانب و اطراف مسأله را در نظر گرفته باشد و به درستی از عهده حل آن بر آمده باشد.غالباً کسانی از مدعیان فلسفه یا روانشناسی یا علمای اخلاق یا اصولیین که وارد این مطلب شده اند یا از اول راه خطا پیموده اند یا آنکه به قسمتی از مطلب توجه کرده و جمیع اطراف و جوانب مطلب را در نظر نگرفته یا نتوانسته اند در نظر بگیرند.»[5]
حضرت امام خمینی (ره) مفهوم آزدای را بی نیاز از تعریف می دانند و در جواب سؤالی که از ایشان درباره آزادی می شود می گویند:
«آزادی مسئله ای نیست که تعریف داشته باشد ، مردم عقیده شان آزاد است، کسی الزام شان نمی کند که شما باید حتمأ این عقیده را داشته باشید، کسی الزام به شما نمی کند که حتمأ باید این راه را بروید، کسی الزام به شما نمی کند که باید این را انتخاب کنید کسی الزامتان نمی کند که در کجا مسکن داشته باشید یا در آن جا شغل داشته باشید، آزادی یک چیز واضحی است.»[6]
هرچند تعریف جامع و مانعی نمی توان برای آزادی یافت، ولی ما در اینجا طبق مقتضای بحث، برخی از تعاریفی را که از سوی اندیشمندان غربی ارائه شده است، می آوریم و سپس به بررسی و تبیین اصل موضوع مورد نظر خواهیم پرداخت.
تامس هابز درباره ی آزادی می گوید:
«منظور آزادی در حقیقت نبود مانع است و منظور از مانع چیزی است که از جنبش جلوگیری کند و بنابراین آزادی را می توان در وصف و حالت جانداران غیرعاقل و یا چیزهای بی جان نیز به کار برد؛ زیرا چیزی که چنان بسته یا محدود باشد که جز در فضای خاصی نتواند بجنبد، و آن فضای خاص را وجود چیزی خارجی محدود کرده باشد می گوییم آن چیز آزادی اینکه از آن فراتر رود ندارد. پس در مورد همه ی آفریدگان جاندار که با دیوار دربند شده یا با زنجیر بسته باشند و آب وقتی دیوارهای ظرفش مانع جریان آب شود، گوییم که آزادی جنبش آنها محدود است و اگر مانع خارجی نبود، این آزادی محدود نبود. اما اگر مانع جنبش در درون خود چیز یا شخص باشد ، دیگر نمی گوییم آزادی ندارد و می گوییم نیروی جنبش ندارد. چنانکه در مورد سنگی که پابرجاست چنین می گوییم ویا در مورد کسی که بیماری او را در بستر افکنده است. بر طبق این مفهوم ، آزادی که قبولیت عام یافته است، مرد آزاد کسی است که اگر بخواهد کاری کند که نیروی کردن آن را دارد، چیزی مانع او نباشد.»[7]
جان استوارت میل
« آزادی عبارت است از اینکه هر انسانی بر طبق اعتقادی که دارد عمل کند؛ ( یعنی این اعتقاد را در زندگانی خود به عمل درآورد ، مشروط بر آنکه به دیگران آسیب نرساند)[8]
جان لاک
«آزادی آن است که در حدود قانون بتوانیم هرچه می خواهیم بکنیم و در اعمال خود محکوم و تابع اراده متغیر، نامشخص و خودسر فرد دیگری نباشیم، چنانکه در وضع طبیعی آزادی آن است که تابع چیز دیگری جز قانون طبیعی نباشیم.»[9]
در میان اندیشمندان غربی آیزایا برلین مباحث جامع تری روی آزادی انجام داده است. به نظر او، در میان معانی گوناگون آزادی ، دو معنا از همه مهمتر و برجسته تر بوده است: آزادی مثبت و آزادی منفی. منظور از این دو تعریف این است که کدام یک از آنها معنای راستین آزادی را دربردارد. آزادی مثبت در نظر برلین چند معنا دارد. همین تعدد معانی، مسأله تقابل آزادی مثبت با آزادی منفی و به طور کلی بحث او را مبهم کرده است. آزادی مثبت از نظر وی گاهی به معنای خودمختاری فردی، گاهی به مفهوم عمل بر حسب مقتضیات عقل و گاهی به معنای حق مشارکت در قدرت عمومی به کار رفته است. برلین درباره ی آزادی مثبت به طور کلی چنین می گوید:
«معنای مثبت آزادی از تمایل فرد به اینکه آقا و صاحب اختیار خود باشد، برمی خیزد. آرزوی من آن است که زندگی ای که می کنم و تصمیماتی که می گیرم در اختیار خودم باشد و به هیچ نیرویی از خارج وابسته نباشد. می خواهم آلت فعل خود باشم و نه آلت فعل دیگران، می خواهم عامل باشم نه معمول. دلایل و هدفهای کارم را خودم تشخیص دهم و مال خودم باشد و عوامل اجنبی دیگری در من مؤثر نباشد. می خواهم کسی باشم نه هیچ کس. می خواهم فاعل و تصمیم گیرنده باشم . نمی خواهم دیگران درباره ی من تصمیم بگیرند. می خواهم خود راه خویش را برگزینم نه آنکه به وسیله ی دیگران و تحت تأثیر عوامل خارجی به راهی کشانده شوم. نمی خواهم چون شیء بی جان یا حیوان و یا برده باشم. خلاصه آنکه می خواهم خود، هدف و روش خویش را انتخاب کنم و آنرا به تحقق برسانم. این دست کم جزئی است از مفهومی که وقتی خود را حیوان عاقل می خوانم در نظر دارم.»[10]
توجه به این نکته ضروری به نظر می رسد که از دیدگاه لیبرالیسم، آزادی یگانه پایه و اساس انسانیت به شمار می آید و جزء مقدّم انسان قرار می گیرد.[11] طبق این بینش آدمی با داشتن آزادی در خارج ازهمه ی مخلوقات امتیاز پیدا می کند و نسبت به دارایی های درونی او ( مانند استعداد، عقل و ...) برترین چیز به حساب می آید.
جان استوارت میل در این باره می گوید:
« جدایی انسان از حیوان نه به خاطر این است که آدمی عقل دارد یا می تواند دست به اختراع و ابداع و اسباب و آلات و روش های گوناگون بزند. امتیاز انسان در درجه ی اول از آنجاست که می تواند برگزیند. انسانیت انسان آنگاه تحقق می یابد که بتواند برگزیند و موضع گزینش واقع نگردد، راکب باشد نه مرکب، جوینده ی هدفهای خویش باشد نه وسیله ای برای تحقق اهداف دیگران.»[12]
همان گونه که در عبارات فوق به مفهوم آزادی از دیدگاه برخی اندیشمندان غربی پرداختیم، به این نتیجه می رسیم که مفهوم آزادی در میان اندیشمندان غربی مبهم و در بعضی موارد متناقض می باشد. برخی مانند لیبرالها آزادی را به عنوان هدف نهایی به حساب می آورند که با اندک تأملی می توان دریافت که در این دیدگاه خلط میان هدف و وسیله صورت گرفته است. آزادی وسیله است نه هدف. بحث از آزادی زمانی ارزش خواهد داشت که به این سؤال «آزادی برای چه ؟» پاسخ داده شود . آیا بدون توجه به این سؤال می توان گفت آزادی برترین هدف است ؟
شهید مطهری نیز اشتباه این دیدگاه را در خلط میان هدف و وسیله دانسته و می گوید:
«آزادی برای انسان، کمال است؛ ولی کمال وسیله ای است نه کمال هدفی، هدف انسان این نیست که آزاد باشد؛ ولی انسان باید آزاد باشد که به کمالات خویش برسد.»[13]
آری، آزادی از آن رو برای انسان ارزشمند است که در پرتو آن هدف خویش را دنبال کند. این پندار که هر کس از آزادی برخوردار باشد، به کمال خویش دست یتفته است، کاملاً نادرست است؛ زیرا آزادی مطلق با ضرورت محدود بودن اراده در جامعه و قوانین دولتی که رعایت آن بر همه ی افراد جامعه لازم است، سازگاری ندارد و تحقق آن در هیچ نظام سیاسی ممکن نیست.
منتسکیو در این باره می گوید:
« حد اعلای آزادی آن جاست که آزادی به حد اعلی نرسد.»[14]
پس چگونه می توان فرد را مبنا قرار داد و بدون هیچ گونه قید و بندی آزادی را بر آن استوار ساخت ؟ از سوی دیگر ، وجود قید و بند لازمه ی زندگی اجتماعی است و بدون آن چگونه می توان اراده ی کاملاً آزاد را جوهر ی انسانیت دانست ؟ آیا انسان اجتماعی ، که باید به محدودیت اراده تن دهد، از انسانیت به دور می افتد و از هویت واقعی اش کاسته می شود؟ آیزایا برلین می گوید:
« ...نمی توان کاملاً آزاد بود و ناچار باید پاره ای از آزادی خود را از دست بدهیم تا بقیه ی آن را نگه داریم. اما تسلیم تما م نیز نقض غرض خواهد بود. در این صورت باید معلوم شود که آن حداقل موردنظر چیست ؟ آن چیست که ازدست دادن آن با جوهر انسانیت ما منافات دارد؟ آن جوهر کدام است و لازمه ی آن چیست ؟ در این باره مباحث فراوان وجود داشته است که شاید از این پس هم ادامه بیابد.»[15]
این تعبیرات اذعان آشکاری است بر اینکه هرچند اراده در انسانیت دخالت دارد؛ ولی نمی توان نظریه ی فوق و مشابه آنرا به نحوی موجبه کلیه پذیرفت؛ بلکه تنها در حد قضیه ی موجبه جزئیه می توان به آن اعتنا کرد.
انسان از دیدگاه دین اسلام :
دین اسلام نگرش خاصی نسبت به انسان و توانمندی های او دارد. از دیدگاه اسلام انسان موجود شریف و باکرامتی است که هیچ گاه نباید شرافت و عزت او لطمه بخورد.
خداوند کریم در قرآن انسان را دارای ویژگی ها و قابلیت های زیر معرفی می کند:
1-انسان خلیفه ی خدا
قرآن انسان را خلیفه ی خداوند و وارث او در زمین معرفی می کند و خطاب به فرشتگان می فرماید:
«و اِذ قالَ رَبُّکَ لِلمَلئِکةِ إنّی جاعِلٌ فِی الأرضِ خَلیفةٌ ؛ (به خاطر بیاور) هنگامی ر ا که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین، جانشینی قرار خواهم داد. »
در این گفتگو، فرشتگان به عنوان سؤال برای درک حقیقت و نه به عنوان اعتراض[16] عرض کردند:
« قالوا أتَعجَلُ فیها مَن یُفسِدُ فیها وَ یَفسِکُ الدِّماءَ وَ نَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ ؛( فرشتگان) گفتند: آیا کسی را درآن (زمین) قرار می دهی که فساد و خونریزی کند ؟! ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم و تو را تقدیس می کنیم...»
اما خداوند به فرشتگان فرمود:
«...اِنّی أعلَمُ ما لا تَعلَمُون [17]؛ من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید.»
2-انسان و تعلیم اسماء
انسان به گونه ای خلق شده است که استعداد فوق العاده ای برای درک حقایق هستی دارد. این ویژگی مختص به انسان است و سایر موجودات حتی فرشتگان با وجود مقام و جایگاه ارجمندشان این قابلیت را ندارند . خداوند کریم در این باره می فرماید: 
«و عَلَّمَ أدَمَ الأسماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُم عَلَی المَلائِکَةِ فَقالَ أنبِئونی بِأسماءِ هؤلاءِ اِن کُنتُم صادِقینَ [18]؛ سپس (خداوند) علم اسماء را همگی به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرض داشت و فرمود: اگر راست می گویید ، اسامی اینها را به ما خبر دهید.»
فرشتگان به عجز خود اعتراف و عرض کردند:
«قالُوا سُبحانَکَ لاعِلمَ لَنا إلّا ما عَلَّمتَنا إنَّکَ أنتَ العَلیمُ الحَکیمُ[19] ؛ منزهی تو ، ما چیزی جز آنچه به ما تعلیم داده ای، نمی دانیم ؛ تو دانا و حکیمی.»
3- انسان مسجود فرشتگان
سجده ی فرشتگان بر انسان حاکی از مقام ارجمند او نسبت به سایر موجودات است . وقتی فرشتگان به معلومات وسیع و دانش فراوان انسان پی بردند، در مقابل این موجود باعظمت سر تسلیم فرود آوردند به فرمان خدا به سجده ی انسان مکلف گشتند.
 
 
4- انسان ، امانت دار الهی:
انسان بار امانتی را که زمین، کوه ها و آسمان ها از حمل آن امتناع کردند، پذیرفت. قرآن به این حقیقت اشاره کرده و می فرماید :
« إنّا عَرَضنا الأَمانَةَ عَلی السّمواتِ وَ الأرضِ وَ الجِبالِ فَأبَینَ أن یَحمِلنَها وَ اَشفَقنَ منها وَ حَمَلَها الإنسانُ إنَّه کانَ ظَلوماً جَهولا؛ همانا ، ما بار امانت (تکلیف) را بر آسمان ها و زمین و کوه ها عرضه کردیم؛ ولی آنها از برداشتن آن خودداری کردند و از آن بیمناک شدند، و انسان آن را برداشت. بی تردید او بسیار ستمکار و جهالت پیشه است.»
حافظ با بیانی رسا و دلنشین در این باره می گوید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید              قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند [20]  
5- انسان ، او به خدا
هر مخلوقی با توجه به استعداد ذاتی که دارد، هدف و غایتی را جستجو می کند، اما در این میان انسان، پرارج ترین و والاترین هدف را دنبال می کند. او برای رسیدن به این هدف باید پیوسته راه بندگی را بپیماید تا به گوهر گرانقدر یقین دست یابد.
 
 
«وَاعبُد رَبَّکَ حَتّی یَأتیکَ الیَقینُ [21]؛ و پروردگارت را عبادت کن تا یقین تو فرا رسد.»
آنگاه در پرتو یقین ، در زمره دارندگان نفس مطمئن درآید و فرمان رجوع؛ یعنی پرواز به سوی ربّ و دخول در زمره بندگان ویژه را دریابد :
« یا أیَّتُهاَ النَّفسُ المُطمَئِنَّةُ . اِرجِعی إلَی رَبِّکِ راضِیَةً مَرضیة . فَادخُلی فی عِبادِی . وَادخُلِی جَنَّتِی [22]؛ ای روح آرام یافته به سوی پروردگارت بازگرد در حالی که هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است ، پس در سلک بندگانم در آی، در بهشت وارد شو.»
بنابراین انسان مسافر ابدیت و به دنبال آب حیات و جاودانگی است و تنها پیوستن به خدای جاوید، او را جاویدان می سازد.
6- انسان اشرف مخلوقات
ارزش و مقام انسان به اندازه ای است که خدای سبحان، موجودات جهان آفرینش را مسخر او گردانیده است و هدف از آفرینش جهان موجودی به نام انسان است.
خداوند کریم در سوره ی بقره می فرماید:
«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم ما فِی الأرضِ جَمیعاً [23]؛ او(خدایی) است که همه ی آنچه را (از نعمتها) در زمین وجود دارد، برای شما آفرید...»
با توجه به نحوه ی آفرینش انسان ، خدای متعال تمام موجودات را برای استفاده و بهره گیری در اختیار انسان قرار داده است، تا بتواند با به کارگیری نیروی عقل، همه ی نیروهای طبیعی نظام هستی را به تسخیر خود درآورد و به نفع خود به کار برد و نهرها، نباتات و غیره را برای استفاده خویش در اختیار گیرد.
خداوند کریم در این باره می فرماید:
«اللّهُ الَّذی خَلَقَ السّمواتِ وَ الأرضَ وَ أنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأخرَجَ بِه مِنَ الثَّمَراتِ رِزقاً لَّکُم و سَخَّرَ لَکُمُ الفُلکَ لِتَجرِیَ فِی البَحرِ بِأمرِهِ و سَخَّرَ لَکُمُ الأنهارَ [24]؛ خداوند همان کسی است که آسمان ها و زمین را آفرید؛ و از آسمان آبی نازل کرد ؛ و با آن میوه ها را برای روزی شما (از زمین) بیرون آورد؛ و کشتی ها را مسخر شما گردانید ، تا بر صفحه ی دریا به فرمان او حرکت کنند؛ و نهرها را (نیز) مسخر شما نمود...»
در آیه ی بعد خداوند می فرماید: روز و شب مسخر انسان است، تا در روز به کار و تلاش بپردازد و در شب به آرامش برسد و خستگی روز را در پناه آن برطرف سازد: « وَ سَخَّرَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ لَکُمُ الّیلَ وَ النَّهارَ ؛ و خورشید و ماه را – که با برنامه ی منظمی در کارند- به تسخیر شما درآورد؛ و شب و روز را (نیز) مسخر شما ساخت.»
 
 
 
7-تعقل و خردورزی:
طبق آحادیث فراوان ، عقل اولین آفریده الهی[25] و یکی از نعمت های بسیار بزرگ حضرت حق است که آنرا به انسان ارزانی داشته و می فرماید:
«وَ لَقَد کَرَّمنا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلناهُم فِی البَرِّ وَ البَحرِ وَ رَزَقناهُم مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلناهُم عَلی کَثِیرٍ مِمَّن خَلَقنا تفضِیلاً[26] ؛ و ما فرزندان آدم را بر مرکب های آبی و صحرائی سوار کردیم و از هر غذای لذیذ و پاکیزه روزیشان کردیم و بر بسیاری مخلوقات خود برتریشان دادیم ، آن هم چه برتری ای ؟»
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می گوید:
« بنی آدم در میان سایر موجودات عالم به خصیصه ای اختصاص یافته و به خاطر همان خصیصه است که از دیگر موجودات جهان امتیاز یافته و آن عقلی است که به وسیله آن حق را از باطل و خیر را از شر و نافع را از مضر تمییز می دهد.» [27]
 
مولانا جلال الدین بلخی در مثنوی خویش با ار تشبیه زیبایی به تفسیر این آیه پرداخته و می گوید:
 
مولانا جلال الدین بلخی درمثنوی خویش با ارائه تشبیه زیبایی به تفسیر این آیه پرداخته ومیگوید:
 
 تخم بطّی گرچه مرغ خانه ات               کرد زیر پر چو دایه تربیت
مادر تو بطّ آن دریا بده ست                   دایه ات خاکی بُد و خشکی پرست
میل دریا که دل تو اندر است               آن طبیعت جانت را از مادر است
میل خشکی مر ترا زین دایه است          دایه را بگذار کاو بد رایه است
دایه را بگذار در خشک و بران            اندرآ در بحر معنا چون بطان
گر ترا مادر بترساند ز آب                   تو مترس و سوی دریا ران شتاب
تو بطی بر خشک و برتر زنده ای         نی چو مرغ خانه، خانه کنده ای
تو ز کرّمنا بنی آدم شهی                    هم به خشکی هم به دریا پا نهی
که حملنا هم علی البحری به جان           از حملناهم علی البر پیش ران
مر ملایک را سوی بر راه نیست           جنس حیوان هم ز بحر آگاه نیست
تو به تن حیوان به جانی از ملک           تا روی هم بر زمین هم بر فلک
ما همه مرغابیانیم ای غلام                  بحر می داند زبان ما تمام[28]
مولانا در این ابیات ذهن انسان را متوجه سرشت و فطرت او می کند، و سخنش این است که ای انسان، با استمداد از نیروی عقل به سرشت خویش بازگرد، و کمال تو تنها در سایه عقل و پیروی از این نیروی خدادادی میسر خواهد بود. گوهر تو همان تخم مرغابی است، اگرچه پدر و مادر با جسم مادی شان تو را به وجود آورده و به تربیت تو پرداخته اند؛ ولی این را نباید فراموش کرد که مادر اصلی تو همان مرغابی است که در دریا زندگی می کند؛ اما دایه ی تو، همان که تربیت تو را به عهده دارد، تنها می تواند در خشکی زندگی کند و خشکی پرستی در طبیعت اوست. تو با قوه و استعدادی که در گوهر وجودت نهفته است و آن را از مادر خویش به ارث برده ای ، توان آن را داری که دریا را درک کنی و رهسپاردریا گردی؛ اما میل و احساسی که به خشکی داری، در واقع وابستگی تو را به همان دایه ات نشان می دهد. باید از آن دل برکند که او با تن مادی خویش مانع سیر است. آری باید او را در همان خشکی رها سازی و از عالم حس عریان و رهسپار دریای معنا شوی، هرچند که او تو را از آب خواهد ترسانید؛ ولی تو هرگز ترس و واهمه ای به خود راه مده و رو به دریای وجودت رهسپار باش؛ زیرا تو همان مرغابی دوزیستی هستی که زیستگاهت هم خشکی و هم دریاست، نه همچون مرغ خانگی که محصور در خشکی و خانه باشی . شما ای انسانها همانند مرغابیان ذوحیاتین هستید ، چرا در خشکی ها زندگی تان را سپری می کنید ؟ باید از مرتبه حس و تن بیرون بیایید. فاصله چندانی میان خشکی و دریای زندگی انسان نیست. فاصله آنقدر کم است که می توان گفت ما همواره در ساحل قرار داریم. اما صد حیف که طبیعت مادی ما نمی گذارد که از سرای آن بیرون برویم و به دریایی که با این طبیعت فاصله چندانی ندارد توجهی داشته باشیم.
خدای منّان می فرماید: ما فرزندان آدم (ع) را مثل شاهان ( با دادن نیروی عقل ) بسیار گرامی داشتیم تا هم بر خشکی راه روند و هم بر دریا وارد شوند. آری توقف در خشکی روا نیست، باید از عالم حس رست و با دریدن حجاب مادیت، قدم به عالم فراخ تر و دریای مواج جهان نهاد.
فرشتگان را به خشکی راهی نیست و حیوانات را به دریا ؛ اما تو ای انسان هم قدرت تسخیر خشکی را داری که بر روی آن گام برمی داری و زندگی خویش را سپری می نمایی و هم قدرت آن را داری که وارد هستی فراخ تر و تابناک تر شوی و پا در وادی وصال و فنا و مجردات محضه گذاشته و در فضای دریای بیکران جان به پرواز درآیی. این حقیقت پوشیده نماند که ما همه مرغابیان دریای معنا هستیم که تنها زبان واقعی ما را دریای معنا می داند و دم ساز او دریای معناست.
آری مرتبه ی عالی انسانیت برای کسی میسر نمی شود، مگر اینکه از تحت لوای خواسته های شهوانی بیرون آید و از نیرویی به نام عقل پیروی نماید. در این صورت است که انسان از فرشتگان برتری پیدا می کند.
حضرت علی (ع) در این رابطه می فرماید:
«إنّ اللّهَ رَکَّبَ فِی المَلائِکَةِ عَقلاً بِلا شَهوَةٍ ، وَ رَکَّبَ فِی بَهائِمِ شَهوَةً بِلا عَقلٍ ، وَ رَکَّبَ فِی بَنی آدَمَ کِلَیهِما ، فَمَن غَلَبَ عَقلَهُ شَهوَتَهُ فَهُوَ خَیرٌ مِنَ المَلائِکَةِ ، وَ مَن غَلَبَت شَهوَتَهُ عَقلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ البَهائِمِ[29] ؛ خداوند در جوهره ی فرشتگان عقلی بدون شهوت قرار داد و در چهارپایان، شهوتی بدون عقل، و (اما) در آدمیان، عقل و شهوت را با هم قرار داد . پس هر کسی که عقلش بر شهوتش غالب گردد، از فرشتگان برتر است و هر کسی که شهوتش بر عقلش غالب گردد ، از چهارپایان پست تر خواهد بود.»
8- اختیار و آزادی
یکی از ویژگی های غیر قابل انکار انسان، اختیار، قدرت انتخاب و اراده ی اوست. در فرهنگ اسلامی، انسان نه تنها در تکوین آزاد و مختار آفریده شده؛ بلکه از نظر تشریع نیز آزاد می باشد ؛ و به همین دلیل انسان برای پذیرش عقیده ، مجبور نیست و در این خصوص باید اقناع شود. این اقناع باید در فضایی به دور از هرگونه رُعب و وحشت صورت گیرد. پیامبران الهی نیز موظف بودند تنها فرجام هر کدام از گزینه ها را برای مردم تبیین کنند و موانعی را که فراروی انسان برای گزینش آگاهانه و آزادانه قرار دارد، کنار بزنند تا انسان بتواند با گزینش آزادانه و آگاهانه ، شخصیت انسانی خود را پاس دارد و اصل کرامت انسان را زیرپا نگذارد.
«إنّا هَدَیناهُ السَّبیلَ إمّا شاکِراً وَ إمّا کَفوراً [30]؛ ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد ( و پذیرا گردد ) یا ناسپاس.»
پیامبران الهی وظیفه دارند که حق را به مردم ارائه نمایند؛ اما پذیرش و انقیاد در برابر آن به خود انسان برمی گردد.
« وَ قُلِ الحَقُّ مِن رَبِّکُم فَمَن شاءَ فَلیؤمِن وَ مَن شاءَ فَلیَکفُر[31] ؛ بگو: این حق است از سوی پروردگارتان! هرکس می خواهد ایمان بیاورد ( و این حقیقت را پذیرا شود )، و هر کس می خواهد کافر گردد.»
 
حقیقت دین که اعتقاد و باور است، اکراه و اجباربردار نیست. «لا اِکراهَ فِی الدّین قد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ [32]؛در قبول دین، اکراهی نیست. (زیرا) راه درست از راه انحرافی، روشن شده است.
9- تعهد و مسئولیت پذیری
انسان در عین حال که موجودی آزاد و مختار است، نسبت به اعمال و رفتار اختیاری خود مسئول است. خداوند می فرماید:
«وَقِفُوهُم اِنَّهُم مَسؤولونَ[33] ؛ آنها را نگهدارید که باید بازپرسی شوند. »
اگر به انسان قدرت انتخاب و گزینش داده شده، باید برای انتخاب و گزینش خویش دلیل قابل دفاع داشته باشد و در مقابل امکانات و ابزارها و فرصت هایی که به او داده شده است پاسخگو باشد.
«إنَّ السَّمعَ وَ البَصَرَ وَ الفُؤادَ کُلُّ أولئِکَ کانَ عَنهُ مَسئولاً [34]؛ همانا گوش و چشم و دل ، همه مورد سؤال واقع خواهد شد.»
این گونه نیست که انسان آزاد است و در مقابل این آزادی هیچ گونه تکلیف و تعهدی نداشته باشد. این آزادی لوازمی دارد و انسان باید به لوازم انتخاب و گزینشی که می کند پایبند باشد.
با توجه به انسان شناسی اسلام، آزادی زمانی برای انسان ارزش دارد که در چارچوب قانون الهی و ضامن سعادت دنیوی و اخروی او باشد. آزادی در اسلام ؛ یعنی رهایی از تمام قید و بندهایی که انسان را در عالم تنگ طبیعت گرفتار ساخته و مانع رشد و کمال او برای رسیدن به هدف نهایی شود. برای رهایی از قید و بندها و رسیدن به سرمنزل مقصود، باید به سراغ قرآن کریم (این کتاب انسان ساز) و مفسران واقعی آن (معصومین (ع)) رفت. معصومین (ع) بهترین و والاترین منادیان آزادی هستند که از جانب خدای متعال برای نجات بشر از دست اربابان زر و زور مأمور گشته اند. یکی از این منادیان آزادی، حسین بن علی (ع) است. او با نثار خون خویش و یاران پاک نهادش یکی از درسهای بسیار مهمی که به بشریت داد، درس آزادی و آزادگی بود که ما در این مجال به تبیین زاویه های مختلفی از آن خواهیم پرداخت.
امام حسین(ع) و ارائه شاخص ها
از نکات پیش گفته روشن شد که خداوند انسان را موجودی مختار و آزاد آفریده است و هرگز پذیرش حکومت غیرالهی و غیر دینی را اجازه نداده است؛ زیرا حکومت غیرالهی موجب سلب آزادی و مسئولیت می شود. حضرت علی (ع) در نهج البلاغه خطاب به فرزندش امام حسن (ع) می نویسد:
« وَلا تَکُن عَبدَ غَیرِکَ وَ قَد جعلکَ اللّهُ حُرّاً[35] ؛ برده ی دیگری مباش ، خداوند تو را آزاد آفریده است. »
آری خداوند انسان را آزاد آفریده و نباید این آزادی و آزادگی را با هیچ بهای مادی معاوضه کند.
این سخن هم درباره ی افراد صادق است و هم درباره ی ملت ها ؛ چه بسیارند ملت های ضعیف و ناتوانی که آزادی خود را برای مختصر درآمدی از دست می دهند و استثمارگران دنیا نیز از این نقطه ضعف بهره گرفته آنها را برده ی خویش می سازند و حتی در کنار کمک های مختصر اقتصادی، فرهنگ غلط خود را بر آنها تحمیل می کنند و گاه دین و ایمانشان را نیز از آنها می گیرند.
این آزادی در همه ی ساختارهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و...تجلی می یابد. مظهر آزادگی و حریّت امام حسین (ع) می باشند. حضرت از آزادی تعریف خاصی را ارائه نکرده اند؛ ولی شاخص هایی که ایشان برای آزادی تدوین نموده اند ، جامع ترین و گویاترین شاخص هاست ، که بر اساس آنها می توان مفهوم آزادی را درک نمود.
1-آزادی به معنای نفی سازش با ظلم
فلسفه ی نهضت عاشورا با نفی حکومت جور و ستم گره خورده است. حسین (ع) نمونه ی اعلای حمیّت و سازش ناپذیری در دفاع از حق و تن ندادن به خواری و زبونی است. او به حق سرور کسانی است که بر اصول خود پا می فشارند و در سخت ترین اوضاع و احوال از ارزشها دست برنمی دارند، و در پایبندی به اخلاق ذره ای کوتاهی نمی ورزند و خواری به خود راه نمی دهند. ابن ابی الحدید معتزلی در این باره می نویسد:
« سیدُ إهلِ الإباء ألّذی عَلَّمَ النّاس الحمیّةَ وَ المَوتَ تَحتَ ظِلالِ السُّیوفِ ، أختیاراً لَهُ عَلَی الدّنیّة ، أبوعبداللّه الحسینُ بن عَلیّ بن أبی طالب (ع) ، عُرِضَ عَلَیهِ الأمان وَ أصحابِه، فَأنفِ مِنَ الذِّلِّ وَ خافَ مِن ابن زیاد أن ینالَهُ بنوعٍ مِنَ الهوان ؛ إن لم یَقتُلهُ فاختارَ المَوتَ عَلی ذلک [36]؛ آقای کسانی (که از زیر بار خواری) سرباز زد، کسی که به مردم (درس) مردانگی، غیرت و مرگ زیر سایه های شمشیر (برزندگی) پست دنیوی آموخت ، ابوعبداللّه حسین بن علی (ع) بن ابی طالب است که به او و یارانش امان داده شد؛ اما از آنجا که نمی خواست تن به ذلت دهد و همچنین بیم از آن داشت که ابن زیاد اگرهم او را نکشد، به نوعی خوارو ذلیلش سازد، مرگ را بر چنین زندگی ترجیح داد.»
امام حسین (ع) در پاسخ عمر أطرف که او را دعوت به بیعت با یزید می کرد، چنین فرمود:
«حَدَّثَنی أبی أنَّ رَسولَ اللّه (ص) أخبَرَهُ بِقَتلهِ وَ قَتلِی ، وَ أن تُربَتَهُ تَکونُ بِالقُربِ مِن تُربَتی، أتَظُنُّ أنَّکَ عَلِمتَ ما لَم أعلَمهُ ؟ وَ اللّهِ لا اُعطِی الدَّنیَّةَ مِن نَفسی أبَداً...[37]؛ پدرم از رسول خدا (ص) خبر کشته شدن خویش و مرا برای من نقل نمود، و پدرم در نقل خود این جمله را نیز فرمود که قبر من در نزدیکی قبر او قرار خواهد گرفت. آیا گمان می بری چیزی را که تو می دانی من از آن بی اطلاع هستم ؟ ولی به خدا قسم که من هیچ گاه زیر بار ذلت نخواهم رفت...»
امام (ع) در مدینه پس از گفت و گوی طولانی با برادر خود محمد حنفیه فرمود :
« یا أخِی ! لَو لَم یَکُن فِی الدُّنیا مَلجَاٌ وَ لا مأویً لَما بابَعتُ یَزیدَ بنَ مُعاویةَ [38]؛ برادر اگر در تمام این دنیای وسیع هیچ پناهگاه و ملجأ و مأوایی برای من نباشد ، باز هم من با یزید بیعت نخواهم کرد.»
امام حسین (ع) نه تنها زندگی تحت لوای حکومت ظالم را روا نمی دانست ؛ بلکه برای مؤمنانی که در چنین فضای مسموم قرار می گیرند، آرزوی مرگ می کند و می فرماید:
« إنَّه قَد نَزَلَ بِنا مِنَ الأمرِ ما تَرَونَ وَ إنَّ الدُّنیا قَد تَغَیّرت وَ تَنَکَّرَت وَ أدبَرَ مَعروفَها و لَم یَبقَ مِنها إلّا صُبابةٌ ٌ کصُبابةِ الإناءِ ، وَ خسیسُ عَیشٍ کَالمَرعی الوَبیلِ ، ألا تَرَونَ إلی الحَقِّ لا یُعمَلُ بِه ، وَ إلَی الباطِلِ لا یُتَناهی عَنهُ لِیَرغبِ المُؤمِنُ فِی لِقاءِ اللّه ِ[39]؛ حوادث و پیشامد ما همین است که می بینید؛ همانا چهره ی دنیا دگرگون گشته، زشتی ها آشکار و نیکی ها و فضیلت ها از پیرامون ما رخت بر بسته است، از خوبی ها جز اندک پس خورده ای باقی نمانده است. چراگاه زندگی همچون مرتعی وحشت انگیز شده است، آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل جلوگیری نمی گردد. شایسته است که در چنین محیط ننگین ، شخص باایمان و بافضیلت، فداکاری و جانبازی کند و به ملاقات پروردگارش بشتابد...»
امام حسین (ع) با قیام خویش آموخت که انسان باید در برابر ظلم ، استبداد و ذلت ایستادگی نماید و سازش نپذیرد. بنی امیه با اسلام سلطنتی در پی محو اسلام راستین بودند و می خواستند به نام اسلام، عدالت دینی ، مساوات و تمام فضایل اخلاقی را پایمال و مردم را به بندگی خود وادارند و اموال عمومی را به تاراج برند.
آنها دشمن آزادی و خردورزی بودند تا به راحتی بتوانند هرگونه که خواستند بر امت اسلام حکم برانند و با مرور زمان به هدف نهایی خویش که دفن اسلام نبوی بود، برسند.
2- آزادی به معنای نفی ذلت
مهمترین شعار آزادی خواهی نهضت عاشورا نفی ذلت بوده است. امام (ع) خود را میان ذلت و شهادت متحیر دید، شهادت را برگزید و فرمود: « هَیهاتَ مِنّا الذِّ لَّة ؛ تن به ذلت دادن از من دور است.»
حضرت در جایی دیگر مرگ در مبارزه با ستمگران را سعادت می داند و زیستن در کنار آنها را عین ذلت می شمارد و می فرماید:
«إنّی لا أرَی المُوتَ إلّا سَعادَةً وَ الحَیاةَ مَعَ الظّالِمِینَ إلّا بَرَماً...[40]؛ من مرگ را جز سعادت و زندگی با این ستمگران را چیزی جز رنج و نکبت نمی دانم.»
آنا ن که در زندگی، آزادی را بها می دهند و در راه اهداف خویش مبارزه می کنند و سلطه ی بیداد را نمی پذیرند ، ملت زنده اند، اگرچه در این راه، همه کشته شوند. به همین دلیل، شهید زنده ی جاوید است و با همین فلسفه شهدای کربلا حیات جاویدانه یافته اند، چون حیات را در مرگ و زندگی را در شهادت دیدند.
این سخن ماندگار امام حسین (ع) تفسیر روشن تری از مفهوم زندگی ارائه می دهد:
« لَیسَ المَوتُ فِی سَبیلِ العِزِّ إلّا حَیاةً خالِدةً[41] ؛ مرگ در راه عزت، جز زندگی جاوید نیست!»
بی تفاوتی یک ملت نسبت به مفاسد و ستمگری ها، نشان مرگ آن جامعه است. همچنان که عصب های یک عضو اگر قطع شود، نه درد را می فهمد و نه از ضربه ای که بر او وارد می شود ، حساسیتی از خود نشان می دهد و به دلیل بی حسی ، حالتی شبیه بی روحی و مردگی پیدا می کند، جامعه ای هم که غیرت دینی و حمیت انسانی را از دست داده باشد و نسبت به خوب و بد اوضاع ، بی تفاوت باشد، مرده است.
عاشورائیان با جهاد و شهادت خویش نشان دادند که زنده اند. جامعه ی آن روز که مردمش با دیدن آن همه فساد و ستم، عکس العملی از خود نشان نمی دادند، یک جامعه مرده بود، عاشورا تزریق خون به پیکر جامعه بود و وارد کردن شوک و برانگیختن حساسیت های دینی و انسانی.
3- آزادی به معنای عزت
مفهوم عزت
عزت دراصل نقطه ی مقابل «ذلت» و به معنای زور، نیرو، طاقت و مردانگی آمده است[42]؛ ولی راغب اصفهانی در «مفردات» این واژه را به معنای قدرت شکست ناپذیر تفسیر کرده و می گوید: العزة حالة مانعة للانسان من ان یغلب [43]؛ عزت حالت بازدارنده انسان از شکست خوردن است.
بنابراین عزت به معنای مقهورعوامل بیرونی نشدن، شکست ناپذیری، صلابت نفس، کرامت و ولای روح انسانی و حفظ شخصیت است.
امام حسین (ع) این گونه بود، انسانی که به هیچ وجه به خواری و زبونی تن نداد، فرزندان و یارانش کشته شدند، خاندانش به اسارت رفتند ، بدنش با شمشیرها قطعه قطعه شد؛ اما روحش استوار و پابرجا ماند.
چنین سربلندی و عزت، از آن خداوند است که به اولیاء خویش و دوستدارانش می بخشد و آنان را ارجمند و شکست ناپذیر می سازد. خدای بزرگ خود می فرماید:
« وَ لِلّهِ العِزّةُ وَ لِرَسُولِه و لِلمُؤمِنینَ [44]؛ در حالی که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است...»
در جای دیگر می فرماید:
«مَن کانَ یُریدُ العِزَّةَ فَلِلّهِ العِزّةُ جَمِیعاً[45] ؛ هرکس سربلندی و عزت می خواهد، سربلندی و عزت یکسره از آن خداست. »
در احادیث متعدد، از ذلت و خواری نکوهش شده و به یک مسلمان مؤمن حق نداده اند که خود را به پستی و فرومایگی و ذلت بیفکند. امام صادق (ع) می فرماید:
«إنَّ اللّهَ فَوَّضَ إلَی المؤمِنِ أمرَهُ کُلَّهُ وَ لَم یُفَوِّض اِلَیهِ اَن یکونَ ذَلیلاً[46] ؛ خدا همه ی کارهای مؤمن را به خودش واگذاشته ؛ ولی اینکه ذلیل باشد، به او واگذار نکرده. »
دودمان بنی امیه می خواستند ذلت بیعت با خویش را بر امام حسین (ع) تحمیل کند و حتی با زور هم شده، آنان را وادار به گردن نهادن به فرمان یزید کنند و این چیزی نشدنی بود. وقتی والی مدینه ، بیعت با یزید را با امام حسین (ع) مطرح کرد، حضرت با ذلیلانه شمردن آن، آن را نفی کرد و ضمن برشمردن زشتی ها و آلودگی های یزید، فرمود: « وَ مِثلِی لا یبایِعُ مِثلَهُ [47]؛ کسی همچون من، با شخصی چون او(یزید) بیعت نمی کند.»
در جای دیگر با رد پیشنهاد تسلیم شدن فرمود: « لا وَ اللهِ لا اُعطیهِم بِیَدی اِعطاءَ الذَلیلِ وَلا اُقِرُّ إقرارَ العَبِید [48]؛ همچون اشخاص ذلیل دست بیعت با شما نخواهم داد و نه چون بردگان تسلیم حکومت آنان می شوم. »
آری با در پیچ و خم ها و فراز و نشیب های زندگی، گاهی صحنه هایی پیش می آید که انسان ها به خاطر رسیدن به دنیا، یا حفظ آنچه دارند یا تأمین آرزوها و خواسته ها یا چند روز زنده ماندن، هرگونه حقارت و اسارت را می پذیرند؛ اما احرار و آزادگان، گاهی با ایثار جان هم، بهای «آزادگی» را می پردازند و تن به ذلت نمی دهند. امام حسین (ع) فرمودند:
« مَوتٌ فِی عِزٍّ خَیرٌ من حَیاةٍ فِی ذُلٍّ [49]؛ مرگ باعزت بهتر از حیات ذلیلانه است. »
این نگرش به زندگی، ویژه ی آزادگان است. سرور آزادگان از میان دو امر شمشیر یا ذلت، مرگ باافتخار را پذیرفت و به استقبال شمشیرهای دشمن رفت و فرمود:
« اَلا وَ اِنَّ الدّعِیَّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنتین، بَینَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ مِنّا الذِّلَّةِ [50]؛ آگاه باشید که این فرومایه (ابن زیاد)، فرزند فرومایه، مرا میان دوراهی شمشیر و خواری قرار داده است و هیهات که من تن به خواری دهم...»
در نبرد روز عاشو
تعداد بازدید از این مطلب: 293
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








وبلاگ شخصی سبحان دانش کارشناسی فرهنگ و معارف اسلامی کارشناسی زبان و ادبیات فارسی ارشد معارف و فلسفه اسلامی دکتری فقه سیاسی با گرایش روابط بین الملل


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود